- خاک نشین
- متواضع و خاکسار
معنی خاک نشین - جستجوی لغت در جدول جو
- خاک نشین
- کسی که بر روی خاک می نشیند، کنایه از خاکسار، کنایه از بدبخت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
شهری که مقر حاکم است
دلنشین به یاد ماندنی
گوشه نشین، معزول
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف کرده است
رزبان، کشاورز
کسی که بتارک جای دارد بالا نشین، بلند پایه والا مقام
پیشگاه، صدر
غریب، بی خانمان، گدا
جای نشستن شاه در اتاق، قسمتی از یک اتاق بزرگ که شبیه ایوان ساخته می شد اما به طرف حیاط در نداشت، غرفۀ داخل اتاق
آنکه درخت انگور می کارد، برای مثال بودم آن روز در این میکده از دردکشان / که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان (جامی - ۴۰۱)
آنکه در کاخ و عمارت عالی زندگی می کند، کنایه از مرفه، ثروتمند، برای مثال از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان / ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم (صائب - لغت نامه - کاخ نشین)
کسی که در غار زندگی کند
آنکه در قصر اقامت دارد شاه امیر: (از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم) (صائب)
همنشین، همسر: (ایشان باهام سران وهام نشینان خود گویند)
((~. نِ))
فرهنگ فارسی معین
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند
((نِ))
فرهنگ فارسی معین
تخت، جای نشستن شاه، قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان
ویژگی کسی که به سبب بیماری یا از دست دادن شغل در خانه به سر می برد، ساکن خانه
ویژگی کسی که از هر جا خوشش بیاید در آنجا اقامت می کند یا می نشیند، ویژگی کارگر کشاورزی که زمین و خانه ندارد، آفتاب نشین
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است