جدول جو
جدول جو

معنی خاک نشین - جستجوی لغت در جدول جو

خاک نشین
کسی که بر روی خاک می نشیند، کنایه از خاکسار، کنایه از بدبخت
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
فرهنگ فارسی عمید
خاک نشین
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) :
با خاک نشینان بنشین تا گویند
هر چیز سبک تر است بالا باشد.
خاقانی.
، مرده چونکه در خاک کنندش:
ای دو جهان زیرزمین از چه ای
خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟
نظامی.
، (اصطلاح تصوف) واصل:
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند.
حاجی ملاهادی سبزواری
لغت نامه دهخدا
خاک نشین
متواضع و خاکسار
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
فرهنگ لغت هوشیار
خاک نشین
بیچاره، بینوا، بدبخت، فروتن، خاکسار، خلیق، متواضع، خاکی، ساکن کره خاکی
متضاد: افلاکی، مدفون، مرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاک نشان
تصویر تاک نشان
آنکه درخت انگور می کارد، برای مثال بودم آن روز در این میکده از دردکشان / که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان (جامی - ۴۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
ویژگی کسی که از هر جا خوشش بیاید در آنجا اقامت می کند یا می نشیند، ویژگی کارگر کشاورزی که زمین و خانه ندارد، آفتاب نشین
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی کسی که به سبب بیماری یا از دست دادن شغل در خانه به سر می برد، ساکن خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخ نشین
تصویر کاخ نشین
آنکه در کاخ و عمارت عالی زندگی می کند، کنایه از مرفه، ثروتمند، برای مثال از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان / ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم (صائب - لغت نامه - کاخ نشین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
جای نشستن شاه در اتاق، قسمتی از یک اتاق بزرگ که شبیه ایوان ساخته می شد اما به طرف حیاط در نداشت، غرفۀ داخل اتاق
فرهنگ فارسی عمید
(بِ چَ / چِ نُ / نِ / نَ دَ)
خاک شدن. بصورت خاک درآمدن. بخاک تحول یافتن چنانکه جسد مرده پس از مدتها در زیر خاک ماندن:
خاک گشته، باد خاکش بیخته.
رودکی.
دیر و زود این شخص و شکل نازنین
خاک خواهد گشتن و خاکش غبار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
بمعنی دل نشین. ذهن نشین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
که تاک نشاند. تاک نشاننده. رزبان. کشاورز تاک. کشت کننده رز:
بودم آن روز من از طایفۀ دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان.
جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 591).
رجوع به تاک شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
که مقیم بام باشد. که بر بام منزل سازد. ملازم بام.
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ شَ / شِ دَ)
حمل خاک کردن. خاک بردن
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جلوس بر خاک، بدبختی. فقر. بیکسی، فروتنی:
در سرکشی است خاک نشینی که گفته اند
فواره چون بلند شود سرنگون شود.
؟
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قلعه ای است بفاصله 3500 گزی در شمال غرب قریۀ گل آباد. واقع در علاقۀ حکومت درجۀ اول گرمسیر مربوط به حکومت اعلای گرشک و موقعیت آن بین خط 63 درجه و 45 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 30 درجه و 33 دقیقه و 36 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاک نشان
تصویر تاک نشان
رزبان، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هام نشین
تصویر هام نشین
همنشین، همسر: (ایشان باهام سران وهام نشینان خود گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارک نشین
تصویر تارک نشین
کسی که بتارک جای دارد بالا نشین، بلند پایه والا مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخ نشین
تصویر کاخ نشین
آنکه در قصر اقامت دارد شاه امیر: (از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غار نشین
تصویر غار نشین
کسی که در غار زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاکم نشین
تصویر حاکم نشین
شهری که مقر حاکم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطر نشین
تصویر خاطر نشین
دلنشین به یاد ماندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
گوشه نشین، معزول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
پیشگاه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارک نشین
تصویر تارک نشین
((رَ. نِ))
بالانشین، بلندپایه، والامقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
((~. نِ))
منزوی، گوشه نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
((نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، ره نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
((نِ))
تخت، جای نشستن شاه، قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاخ نشین
تصویر کاخ نشین
((نِ))
ساکن کاخ، ثروتمند، مرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
((~. نِ))
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند
فرهنگ فارسی معین
کولی چادرنشین، کسی که به دلخواه هر جا اقامت نماید، خانه
فرهنگ گویش مازندرانی